تولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، متولد شد.
تحصیلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا-برکلی با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعالیتهای اجتماعی:
از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و از عناصر پر تلاش در پاسداری از نهضت ملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمناسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا بشمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان ایران دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشت سر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مومن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده میشود.
در لبنان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایکاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستیگرایان «فالانژ» به اهتزار درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسأله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی پاوه قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
در کردستان:
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد.فرماندهیکل قوا به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد .
رزمندگان از جان گذشته انقلاب اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارت انقلابی ایمان فداکاری شجاعت قدرت رهبری و برنامه ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروههای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند .
وزارت دفاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر و بازگشت به تهران از طرف رهبر عالیقدر انقلاب امام خمینی(ره) به وزارت دفاع منصوب گردید .
در پست جدید برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت و استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سر منزل مقصود برساند .
مجلس :
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخابات شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی بخصوص در ارتش حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود .در یکی از نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی اینسان خدا را شکر میگوید. ((خدایا مردم آنقدر به من محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا تو به من فرصت ده توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.))
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.
در خوزستان:
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسهساز و پرتلاش دیگری را آغاز میکند که نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم بدون سروصدا و فقط برای خدا میباشد.
دکتر چمران بعد از حماه ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهرها و روستاها و مردم بی دفاع نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان به همراه آیتالله خامنهای نماینده دیگر امام در سورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر می افکند وهراسیاز مرگ نداشت از همان بدو ورود دست به کار شد و در آن شب اولین حمله چریکی را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر در حال سقوط اهواز پیشروی کرده بودند آغاز کرد.
تشکیل ستاد جنگهای نامنظم:
گروهی از رزمندگان داوطلب به گرد او جمع شدندو او با تربیت و سازماندهی آنان ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ وشیرین پیروزیها و شکستها شهامتها و شهادتها و ایثارگریهای آنان بودند به گوشهای از این خدمات که دکتر چمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی انها نبود آگاهی دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یکصدمتر در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند.
سرلشگر خلبان شهید سیدعلی رضا یاسینی
آبادان شهری به بزرگی یک حماسه
آبادان شهری کوچک با مردمی بزرگ. آبادان جایی که می شد پیش بینی کرد که روزی مورد تهاجم عراق قرار می گیرد. آبادان مهد دلیران و شیرمردان.
بهار بود و سالی جدید آغاز شده بود و خانواده یاسینی منتظر تولد فرزندی بودند که خداوند او را در تاریخ 15 فروردین ماه 1330 به آنها بخشید. نام او را «سیدعلی رضا» گذاشتند.
سال ها پشت سر هم سپری می شد و علی رضا روزبه روز بزرگ تر می شد و هر روز به روز موعود نزدیک می شدیم. بعد از طی شدن دوران طفولیت، علی رضا تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهرگان آبادان با موفقیت سپری کرد و درحالی که خانواده اش در فقر و تنگدستی بسر می بردند، تحصیلات متوسطه خود را با سختی در دبیرستان دکتر فلاح آبادن به پایان رسانید.
حالا او جوانی است 18 ساله که رویای پرواز را در سر می گذراند. پس باتوجه به علاقه شدیدی که به خلبانی داشت، در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندان دوران مقدماتی پرواز با هواپیماهای تی 33، به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته شکاری، به آمریکا اعزام شد. در مدت حضور در آمریکا دوره های آموزش پیشرفته خلبانی را ابتدا با پرواز با هواپیمای تی 37 و سپس با پرواز با هواپیمای پیشرفته اف 4 با موفقیت کامل به پایان رسانید و موفق به اخذ کارنامه خلبانی با هواپیمای فانتوم گردید.
پس از بازگشت به ایران، علی رضا با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری نیروی هوایی در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمریکا ابتدا خلبانان در گردان های تاکتیکی تقسیم می شدند و اکثر خلبانان شکاری مشغول تمرینات هوایی بودند. این روند تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. شهید یاسینی هم از این قاعده مستثنی نبود.
انقلاب اسلامی
سال 1357 با اوج گیری حرکت انقلابی مردم، شهید یاسینی هم علیرغم فشارهای همه جانبه رژیم، با پخش اعلامیه در بین پرسنل متعهد دست به افشاگری زد و جزو خلبانانی بود که با انتقال هواپیماهای این پایگاه به پایگاه چابهار، مخالفت کرد. زیرا طبق اطلاعاتی که به پایگاه بوشهر رسیده بود، قرار بود اگر اوضاع کشور بدتر شد هواپیماها به روی ناوهای آمریکایی انتقال پیدا کنند که تعدادی از خلبانان شجاع این پایگاه از جمله شهید یاسینی و شهید طالب مهر با عنوان کردن این نکته که این هواپیماها اموال بیت المال است، از این کار سرپیچی کردند که در نهایت هم با مقاومت خلبانان این طرح منتفی شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و خروج مستشاران خارجی از کشور، که به قول خود شهید یاسینی بعضی از آنها حتی فرصت بستن چمدان های شان را نیز پیدا نکردند پرسنل متعهد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران توانایی های خود را بروز دادند و نشان دادند که از چه استعداد و نیروی علمی و عملی بالایی برخوردار هستند.
جنگی ناخواسته آغاز شد
سرانجام 31 شهریور سال 1359 ساعت 45/13 دقیقه بعدازظهر، نیروی هوایی عراق با حمله همه جانبه به پایگاه های هوایی ایران، جنگ را آغاز نمود و اکثر پایگاه های هوایی ایران را بمباران کرد که خوشبختانه خسارت وارده به آن شکل که عراق فکر می کرد، نبود.
در آن زمان شهید یاسینی در پایگاه هوایی بوشهر مشغول به خدمت بود. بلافاصله بعد از بمباران پایگاه ها در بوشهر، غوغایی به پا بود و هرکس شایعه ای را عنوان می کرد. یکی می گفت آمریکا حمله کرده است. دیگری عنوان می کرد که کودتا شده و دیگری هم می گفت رادیو همه چیز را مشخص می کند.
شهید یاسینی بلافاصله بعد از این ماجرا، با مراجعه به گردان پرواز پایگاه به همراه تنی چند از خلبانان این پایگاه، مشغول طرح ریزی یک پاسخ مناسب می شوند و در بعداز ظهر همین روز شهید یاسینی به همراه تعدادی از خلبانان تیزپرواز پایگاه ششم شکاری، پاسخی دندان شکن به عراق می دهند تا آنها متوجه این نکته شوند که نیروی هوایی ایران همیشه یک نیروی قدرتمند است.
در روز اول جنگ (یکم مهرماه1359) با توجه به دستوری که از قبل برای انجام عملیاتی گسترده داده شده بود، تعداد زیادی جنگنده بمب افکن اف 4 از پایگاه ششم شکاری به پرواز در می آیند. شهید یاسینی به همراه سرتیپ خلبان مسعود اقدام هدایت یکی از فانتوم ها شرکت کننده در این عملیات را برعهده می گیرد. آنها در این عملیات در آسمان شهر بغداد با مانورهایی زیبا، هواپیما را از لابه لای ساختمان ها عبور می دادند. روز بعد خبرنگاران خارجی گزارش دادند که خلبانان ایرانی با مهارت خاصی هواپیما را از بین ساختمان ها عبور می دادند.
در تاریخ هفتم آذر سال 1359 شهید یاسینی به همراه شهیدان بزرگوار سرلشکر خلبان شهید عباس دوران، سرلشکر خلبان شهید حسین خلتعبری و سرگرد خلبان شهید حسن طالب مهر، در عملیاتی مشترک با نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به نام عملیات مروارید، توانستند نیروی دریایی عراق را نابود کنند. در این عملیات بزرگ، شهید یاسینی به تنهایی 8 سورتی پرواز داشت.
جنگ، بیشتر از آن چیزی که پیش بینی می شد ادامه پیدا کرد و در طول این مدت شهید یاسینی حتی در موقعی که به سمت فرماندهی پایگاه هم منصوب شد، در انجام عملیات برون مرزی پیش قدم بود. در طول مدت دفاع مقدس، وی بیش از 90 پرواز عمقی به خاک عراق داشت که این تعداد عملیات برون مرزی او بود، و ماموریت های بسیاری در جبهه ها جنوب و بر روی نیروهای دشمن نیز انجام داد به طوری که بعد از تیمسار محققی با 2759 ساعت پرواز با هواپیمای فانتوم بیشترین پرواز را با این هواپیما داشت.
رشادت
شهید یاسینی مهارت خاصی در هدایت هواپیمای اف 4 داشت. در یکی از ماموریت ها هواپیمای وی در هنگام بازگشت از عملیاتی برون مرزی مورد تعقیب یک فروند میگ 23 عراقی قرار می گیرد که در اروندرود مورد اصابت موشک قرار می گیرد.
به محض برخورد، سیستم اجکت خلبان خود به خود فعال می شود و خلبان اجکت می کند ولی شهید سرلشکر یاسینی که به عنوان افسر کابین عقب در این پرواز بود، با مهارت خاصی هواپیما را درحالی که تقریبا سیستم هیدرولیک خود را از دست داده بود، در پایگاه ششم به زمین می نشاند.
در یکی دیگر از عملیاتها، وی از پایگاه ششم شکاری برای زدن هدفی در عراق به پرواز درمی آید و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسی با ارتفاع پایین و با سرعت بالا درحال پرواز بود که ناگهان هواپیما با یک دسته پرندگان برخورد می کند. در این هنگام به دلیل شکستن کانپه کابین جلو، شهید یاسینی بیهوش می شود. سرتیپ اقدام که به عنوان کمک در این پرواز بود، بعد از چند لحظه بیهوشی حالت عادی پیدا کرده و به تصور این که یاسینی اجکت کرده، سعی در بازگردادندن جنگنده می کند ولی به دلیل مشکلاتی که در سیستم ناوبری بوجود آمده بود، راه خود را گم می کنند. بعد از دقایقی که با ناامیدی درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صدای دلنشینی را که اکثر خلبان های فانتوم با آن آشنا بودند،از طریق رادیوی هواپیما می شنوند و این صدای شهید سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود که بعد از تماس رادیویی از طریق ایشان، اعلام می شود که یاسینی اجکت نکرده و فقط چترش باز شده و بر روی صندلی می باشد.
آل آقا جلو تر حرکت می کند و اقدام با کمک شهید آل آقا، راه پایگاه را پیش می گیرد در این هنگام شهید یاسینی به هوش می آید و درحالی که تمام صورت او آغشته به خون بود، به دلیل دید بهتر تصمیم می گیرد تا هدایت هواپیما را بعهده بگیرد و درحالی که مجروح بود، هواپیما را به سلامت در پایگاه بوشهر به زمین می نشاند.
جانبازی و مسئولیت پذیری
شهید یاسینی به علت ایجکت از هواپیما داشتتند از ناحیه کمر و دست مجروح و جانباز 55 درصد بودند، ولی هیچ گاه درد کمر و مسئولیت های فراوانی که داشت مانع از پروازهای جنگی او نمی شد.
شهید یاسینی عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپیما از جمله اف 4، اف 5، میگ 29، سوخو 24 و پی اف3 پرواز کرد که از این حیث، از خود یک رکورد بجای گذاشت ولی هواپیمای محبوب شهید یاسینی، اف 4 (فانتوم ) بود.
یاسینی تا زمان شهادت با این که به عنوان یکی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود و تمام فعالیت های ستادی را انجام می داد در کنار آن به عنوان یکی از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجویان خلبانی بود.
مسئولیت های شهید یاسینی
این شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر خلبان کابین جلو اف 4 خدمت می کرد، مسئولیت های فروانی هم داشتند که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد :
- فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان
- فرمانده پایگاه های شکاری همدان و چابهار از سال های 1363 تا 1365
- افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان در سال 1364
- فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر در سال 1367
- مدیریت جنگ الکترونیک و معاون عملیاتی نهاجا (اواخر سال 1369)
- فرمانده منطقه هوایی شیراز در سال 1371
- معاون هماهنگ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی از 10/10/1372 تا زمان شهادت
لازم به ذکر است که پروازهای متعدد جنگی او در نیمه دوم سال 1359 و نیمه اول سال 1360، دو سال ارشدیت برایش به ثبت رسانید و درجه نظامی اش از سروانی به سرگردی ارتقاء یافت.
همچنین شهید یاسینی 7 مورد تشویق در دستور، 5 مورد ارشدیت جمعی به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه های سرنوشت ساز جنگ تحمیلی دریافت نمودند.
شهادت و پرواز ابدی
در تاریخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، (شهید منصور ستاری، شهید یاسینی و شهید مصطفی اردستانی) از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند. بعداز ظهر قرار می شود که هواپیما قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه نماید. بعد از بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران می شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمی آید.
ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوی خلبان اعلام می شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان، هواپیما مجبور به فرود اضطراری می باشد. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش برای نشستن بر روی باند در 64 کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می کند و چراغ زندگی سید علی رضا یاسینی برای همیشه خاموش می شود و او به درجه رفیع شهادت نائل می آید.
شهید یاسینی در زمان شهادت 43 سال داشت و از وی سه فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده ولی یاد و خاطره دلاوری ها و رشادت هایش، هیچگاه از ذهن مردم ایران و پرسنل نیروی هوایی ارتش، پاک نخواهد شد.
گفتنی است که ایشان پس از تیمسار محققی بیشترین ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشتند و همچنین پایگاه ششم شکاری بوشهر به نام این بزرگوار مزین شده است.
لازم به ذکر است که خانواده یاسینی یک شهید و یک جانباز را نیز تقدیم انقلاب، اسلامی و ایران اسلامی نموده است.شهید رضا یاسینی که در سن 17 سالگی در تنگه چزابه به شهادت رسید و عباس یاسینی که جانباز قطع عضو می باشند.
مقام معظم رهبری: شهید یاسینی مردی مومن بود پرتلاش بود صادق بود صمیمی بود
مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند:
- فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می شود.
مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند:
- من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.
در بخشی از وصیت نامه شهید یاسینی می خوانیم:
من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟
اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم.
به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت می گمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم می کنید نزد خدا محفوظ خواهد بود.»
جهانبینی انقلابی آن شهید در پیامش هویداست:
«ما اعتقاد داریم و معتقد هستیم که این نظام جمهوری اسلامی یک نظام الهی است. این را استکبار جهانی نمی پذیرفت.اما الان می بینیم که رای دادند به ماندن نظام جمهوری اسلامی و در نهایت تسلیم شدند و پذیرفتند که نظام جمهوری اسلامی باید باشد و هیچ راهی برای شکست آن هم نیست...»
مروری بر زندگی شهید مظلوم
راستی استقامت را از که باید آموخت ؟ از انسانهائی که در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب آماج شدیدترین حملات ، در اجرای دشوارترین ماموریتها بودهاند یا از افرادی که در کنار گود نظارهگر و تشویق کننده تضعیفها و تصمیمات هستند؟ اگر پاسخ اول جواب ماست پس باید استقامت زیر بنائی باشد و پایداری در مقابل آماج تهمتها و… را اتصالی به حق تعالی، از این رو سیر در زندگی رئیس دیوان عالی کشور میتواند انسان را با نحوة تربیتی که میتواند استقامت را الگو باشد آشنا سازد و شما را به مرور این انسان سراسر پایداری فرا میخوانیم:
من محمد حسینی بهشتی که گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی مینویسند . نام اولم محمد و نام خانوادگی ترکیبی است از حسینی بهشتی.در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولد شدم . منطقه زندگی ما یک منطقه قدیمی از مناطق بسیار قدیمی شهر است . خانواده من یک خانواده روحانی است . پدرم روحانی بود . پدرم در هفته چندر روز در شهر به کار و فعالیت میپرداخت و هفتهای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت وکارهای مردم میرفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و روستای دورتر از آن حسن آباد نام داشت . آمد و رفت افرادیکه از آن روستای دور به خانه ما میآمدند برایم بسیار خاطره انگیز است . پدرم وقتی به آن روستا میرفت ، در منزل یک پنبه زن بسیار فقیر سکونت میکرد ، آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی میکرد . این پیرمرد نامش جمشید بود ، دارای محاسن سفید ، بلند و باریک ، چهرهاش بیابانی روستائی ، و نورانی بود . پدرم میگفت ما با جمشید نان و دوغی میخوریم و صفا میکنیم و همیشه میگفت : من سفره سادةنان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح میدهم و این جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما میآمد و من بسیار به او انس داشتم .
تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهار سالگی آغاز کردم . خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده بعنوان یک نوجوان تیز هوش شناخته شدم . و شاید سرعت پیشرفت و یادگیری ، این برداشت را در خانواده بوجود آورده بود . تا اینکه قرار شد به دبستان بروم ، دبستان دولتی ثروت در آن موقع که بعدها بنام 15 بهمن نامیده شد . وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی کردند و گفتند که : باید به کلاس ششم برود ، ولی از نظر سن نمیتواند . بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همانجا به پایان رساندم .
در آن سال در امتحان ششم ابتدائی شهر نفر دوم شدم . آن موقع همة کلاسهای ششم را یکجا امتحان میکردند . از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم . سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود که حوادث شهریور 20 پیش آمد . با حوادث 20 شهریور علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی بوجود آمده بود .
دبیرستان سعدی هم در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد ، نزدیک بازار است ، جائیکه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست . مدرسه صدر ، مدرسه جده و مدارس دیگر . البته بطور طبیعی بین اینجا و منزل ما حدود چهار ، پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده میآمدیم و برمیگشتیم . این سبب شد که با بعضی از نوجوانها که درسهای اسلامی هم میخواندند آشنا شوم . علاوه بر اینکه در یک خانواده روحانی بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند ، یک همکلاسی داشتم یادم میآید که او هم فرزند یک روحانی بود . نوجوان بسیار تیز هوشی بود و پهلوی من مینشست . او در کلاس دوم به جای اینکه به درس معلم گوش کند ، کتاب عربی میخواند . یادم هست و اگر حافظهام اشتباه نکند او در آن موقع کتاب معالم الاصول میخواند که در اصول فقه است . خوب اینها بیشتر در من شوق به وجود میآورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم .
به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و به مدرسه صدر اصفهان تحصیلات ادبیات عرب ، منطق ، کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند . و چون پدر مادرم مرحوم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجستهای بود و من یکساله بودم که او فوت شد و این تداعی میکرد در ذهن اساتید من که شاگردهای او بودند به اینکه این میتواند یادگاری باشد از آن استادشان . در طی این مدت تدریس هم میکردم . در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند در یک حجرهای که در مدرسه داشتم ، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزی باشم . از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4-5 کیلومتری میشد و هر روز رفت و آمد مقداری وقت از بین میرفت و هم بیشتر به کارهایم میرسیدم و هم در خانهای که بودیم پرجمعیت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمیتوانستم به کارهایم بپردازم . البته من در آن موقع فقط یک خواهر داشتم ولی با عموها و مادر بزرگ همه در یک خانه زندگی میکردیم ، به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق کم .
سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم . این را بگویم که در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر که در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یکدوره زبان انگلیسی یاد بگیرم . یک دوره کامل ً ریدر ً خواندم پیش یکی از منصوبین و آشنایانمان که او زبان انگلیسی را میدانست ، و با انگلیسی آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم . حدود شش ماه در قم بقیه سطح ، مکاسب و کفایه راتکمیل کردم و از اول 1326 درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت الله محقق داماد میرفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیت الله بروجردی ، مقداری درس مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری و مقداری خیلی کمی هم درس مرحوم آیت الله حجت کوه کمری .
در آن شش ماهی که بقیه سطح را میخواندم کفایه را هم مقداری پیش آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی خواندم و مکاسب و مقداری از کفایه که پیش آیت الله داماد میخواندم که بعد همان را به خارج تبدیل کردیم . در اصفهان منظومه منطق و کلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد ، چون استاد فلسفه در آن موقع کم بود ، یکسره بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون میپرداختم و تدریس ، معمولاً در حوزهها طلبههائیکه بتوانند تدریس کنند ، هم تحصیل میکنند و هم تدریس میکنند و من هم اصفهان تدریس می کردم و هم قم .
به قم که آمدم به مدرسه حجتیه رفتم . مدرسهای بود که مرحوم آیت الله حجت ، تازه بنیان گذاری کرده بودند . از سال 1325 در قم بودم و این درسها را میخواندم . در آن سالهائی بود که استادمان آیت الله طباطبائی از تبریز به قم آمده بودند . در سال 1327 به فکر افتادم که تحقیقات جدید را هم ادامه بدهم بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی بصورت متفرقه و آمدن به دانشگاه معقول و منقول آن موقع که حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد ، دوره لیسانس را آنجا گذراندم . در فاصله 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشگده را برای اینکه بیشتر از درسهای جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را اینجا کاملتر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط تر باشد یک مقداری پیش ببرم در سال 1329 و 1330 اینجا ، در تهران بودم و برای تامین هزینهام تدریس میکردم و خودکفا بودم ، خودم کار میکردم و تحصیل میکردم .
سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای تدریس در دبیرستانها ، بعنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول تدریس شدم و آن موقعها بطور متوسط روزی سه ساعت کافی بود که صرف تدریس کنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل میکردم . از سال 1330 تا 1335 بیشتر به کار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائی به درس اسفار و شفاء ایشان میرفتم ، اسفار ملاصدرا و شفاء ابن سینا و همچنین شبهای پنجشنبه و جمعه با عدهای از برادران ، مرحوم استاد مطهری و آیت الله منتظری و عده دیگری جلسه بحث گرم و پرشور و سازندهای داشتیم .
5 سال طول کشید که ما حصل آن بصورت متن کتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد . در طول این سالها فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی داشتیم . در سال 1326 یعنی یک سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عدهای از برادران حدود هجده نفر ، برنامهای تنظیم کردیم که برویم به دورترین روستاها برای تبلیغ و دو سال این برنامه را انجام دادیم . در ماه رمضان که گرم بود با هزینه خودمان میرفتیم برای تبلیغ ، البته خودمان پول نداشتیم ، مرحوم آیت الله بروجردی ، توسط امام خمینی ، آنموقع با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26 و نفر صد و پنجاه تومان در سال 27 بعنوان هزینه سفر به ما دادند چون قرار بود که به هر روستائی میرویم مجبور نباشیم مزاحم یک روستائی بعنوان مهمان او باشیم و خرج خوراکمان را در آن یکماه خودمان بدهیم و برای کرایه آمد و رفت و هزینه زندگی یکماه ، خرج سفر را با خودمان میبردیم . فعالیتهای دیگری هم در داخل حوزه داشتیم و اینها مفصل است و نمیخواهم در یک مقاله فعلاً گفته شود .
در سال 1329 و 1330 که تهران بودم ، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق و بصورت یک جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و میتینگها شرکت میکردم . در سال 1331 در جریان 30 تیر ، آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب که در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند .
یادم هست که مقایسه میکردم کار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با کار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله کانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها در آن موقع ، موضوع سخنرانی این بود . اخطاری بود به قوام السلطنه و شاه و اینکه ملت ایران نمیتواند ببیند نهضت ملیشان مطامع استعمارگران باشد . به هر حال بعد از کودتای 28 مرداد در یک جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم ، باز این مسئله مفصل است . بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازیم . و تصمیم گرفتیم که این حرکت اصیل ، اسلامی باشد و پیشرفته باشد و زمینهای برای ساخت جوانها .
دبیرستانی بنام دین و دانش در قم تاسیس کردیم با همکاری دوستان ، که مسئولیت ادارهاش مستقیماً به عهده من بود ، در سال 1333 تاسیس شد . تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را بعهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدریس میکردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در حوزه بوجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کردیم . پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت کنند ، بر پایه اسلام اصیل و خالص و در ضمن ، آن زمانها ، فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود ، مکتب اسلام ، مکتب تشیع ، اینها آغاز حرکتهائی بود که برای تهیه نوشتههائی با زبان نو و برای نسل نو ، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی و در پاسخ به سئوالات این نسل مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری میکردم . و بعد در سالهای 1330 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم ، در حالی که در قم بودم و برای درسها و کارها به تهران میآمدم . در همان سال 1338 جلسات گفتار ما در تهران شروع شد . این جلسات برای رساندن پیام اسلام بود به نسل جستجوگر با شیوه جدید ، در هر ماهی در کوچه قائن در یک منزل بزرگی بود و جلسه تشکیل میشد . و در هر ماه یکنفر صحبت میکرد و سخنرانی میکرد و موضوع سخنرانی قبلاً تعیین میشد که در مورد سخنرانی مطالعه بشود . و نوار از آنها گرفته میشد و این نوارها را پیاده میکردند و بصورت جزوه و بعد کتاب منتشر میکردند که از عمدة آنها بصورت سه جلد ً کتاب گفتار ماه ً و یک جلد ً پیام ً گفتار عاشورا ً منتشر شد . در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شرکت داشتند و جلسات پایهای خوبی بودو در حقیقت گامی بود در راه کاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد . در سال 1339 ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم . مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازمان دهی به حوزه ، در دوتا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم . کارما در یکی از این جلسات به ثمر رسید و در این جلسه آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شرکت داشتند ، آقای مشکینی و خیلیهای دیگر . و ما در یک برنامهای در طول یک مدتی توانستیم یک طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه کنیم در هفده سال و این پایهای شد برای تشکیل مدارس نمونهای که نمونه معروفترش مدرسه حقانیه ، یا مدرسه منتظریه ، بنام مهدی منتظر سلام الله علیه است ولی بنام حقانی که سازنده آن ساختمان است . مردی است که واقعاً عشق و علاقه سرمایه و همه چیزش را روی این ساختمان گذاشت . خداوند او را به پاداش خیر ماجور بدارد ، بنام او معروف شد . مدرسه حقانی تاسیس شد و این برنامه در آنجا اجرا شد و در این مدارس باز مقداری از وقت میگذشت و صرف میشد .
در سال 1341 که انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مسلمانان ایران بوجود آورده بود ، در این جریانها حضور داشتم تا اینکه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد کانون دانش آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح بدست گرفتند . بسیار جلسات جالبی بود ، در هر هفته یکی از ما سخنرانی میکردیم و دوستانی از تهران میآمدند ، گاهی مرحوم مطهری و گاهی دیگران ، مدرسین قم میآمدند در یک مسجد و در یک جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم مینشستند و این در حقیقت نمونه دیگری بود از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی و این بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام . این تلاشها و کوششها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بیایم .
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه کارها با گروههای مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردیم . با جمعیت هیئتهای موتلفه رابطه فعال و سازمان یافتهای داشتیم و در همین جمعیتها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی اینها ، امام یک گروه چهار نفری بعنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیتها تعیین کردند ، ( مرحوم آقای مطهری ، بنده آقای انواری و آقای مولائی ) این فعالیتها ادامه داشت . در همان سالها به فکر این افتادیم که با دوستان این کتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم .
دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم ، در جلساتی توانستیم این کار را پایه گذاری کنیم و پایه برنامه جدید و کتابهای جدید تعلیمات دینی را با آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان ، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و بعضی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که خیلی نقش مؤثری داشتند ، با همکاری اینها پایههای این برنامه فراهم شد . مقداری از کارهائی را که فراموش کردم بگویم ، سال 1341 اگر اشتباه نکرده باشم 41 یا اوائل 42 ، در یک جشن مبعث که دانشجویان دانشگاه تهران در امیر آباد در سال غذاخوری برگزار کرده بودند ، دعوت کردند که من در آن روز مبعث سخنرانی کنم . در این سخنرانی موضوعی را من مطرح کردم بعنوان : ً مبارزه با تحریف یکی از هدفهای بعثت است ً و در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیع چاپ شد . مرحوم حنیف نژاد و چند تای دیگر از دانشجویان که برای این دعوت به قم آمده بودند و عدهای دیگر از طلاب جوان که باز آنجا بودند ، اینها اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود . در پائیز همان سال ما کار تحقیقاتی را آغاز کردیم و با شرکت عدهای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام ، ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقمند بودیم و اینرا بصورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم . این کارهای مختلف بود که به حکومت گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم و در تهران آن همکاری را با قم ادامه میدادیم . بعد از چند ماه فشار دستگاه کم شد ، باز گاهی آمد و شد میکردیم ، هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعدها ساواک اینها را گرفت و دوستان ما را تار و مار کرد .
در سال 1343 که تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون ، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ که بنیان گزارش روحانیت بود که به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان گذارده شده بود ، فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محققی آمده بودند به ایران باید یک نفر روحانی به آنجا برود . این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید بروید به آنجا .
آقایان دیگر هم اصرار میکردند ، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای موتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعلام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود ، دوستان فکر میکردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند و در خارج مشغول فعالیتهائی باشم . وقتی این دعوت پیش آمد بنظر دوستان رسید که این کار خوبی است و زمینه خوبی است که بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید . البته خود من ترجیح میدادم که در ایران بمانم ، میگفتم که هر مشکلی که پیش بیاید اشکالی ندارد ولی در جمع دوستان میپذیرفتند که بروم خارج بهتر است . مشکل من گذرنامه بود که به من نمیدادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل میشد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند . به اینطریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع ، بخصوص آیت الله میلانی به هامبورگ رفتم . دشواری کار من این بود که از این فعالیتهائی که اینجا داشتیم دور میشدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کار آنجا که سامان گرفت بلکه برگردم ، ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان سخت محتاج هستند به یک نوع تشکیلات ، تشکیلات اسلامی ، چون جوانهای عزیز ما از ایران ، خیلیشان با علاقه به اسلام میآمدند و کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میکردند . با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند که با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقائی و غیره کار میکردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجوئی ایرانی هم بودند ، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آنجارا بوجود آوردیم . مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت . فعالیتهائی برای شناساندن اسلام به اروپائیها داشتیم و فعالیتهائی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم .
بیش از 5 سال آنجا بودم ، که در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم سفری به سوریه ، لبنان و آمدم به ترکیه برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر ( امام موسی صدر ) و امیدوارم هر کجا که هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاء الله به آغوش جامعهمان باز گردد و سفری هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1348 و به هر حال کارهای آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یک مسافرت آمدم اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است ، ضرورتهائی ایجاب میکرد از نظر ضرورتهای شخصی که حتما سفری به ایران بیایم . به ایران آمدم و همانطور که پیش بینی میکردم مانع بازگشت من شدند . در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجددا قرار شد کار برنامه ریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم . و این کار را دنبال کردیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قرم و در رابطه با مدرسه حقانی ، فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عدهای دیگر از دوستان شروع کردیم ، بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات بخشی از وقت ما را گرفت . تا اینکه در سال 1355 هستههائی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال 1356-1357 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی بعنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم و در این فعالیتها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم .
در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت ، همه نیروها را متمرکز کردیم و در این بخش و بحمدالله باشرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیمائی و مبارزات به پیروزی رسید . البته این را باز فراموش کردم بگویم از سال 50 من یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که روزهای شنبه بعنوان مکتب قرآن ، مرکزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها ، در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت میکردند . کلاس سازندهای بود ، در سال 54 به مناسبت جریانهای این جلسه و فعالیتهای دیگر که در رابطه با خارج داشتیم ، ساواک ، کمیته مرا دستگیر کرد . چند روزی در کمیته مرکزی بودم که بعد با کارهائی که قبلا کرده بودیم که برگهای زیاد به دست دشمن نیافتد ، توانستیم از دست آنها خلاص شویم . البته قبلا مکرر ساواک من را خواسته بود . قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ، ولی در آن نوبتها بازداشتها موقت و چند ساعته بود . این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم ، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامههای مبارزاتی و راهپیمائیها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم .
و به فعالیتها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس . بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد یا نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند شورای انقلاب ، اول هسته اصلیاش مرکب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده ، بعدها آقای مهدوی کنی اضافه شدند . بعد آقای خامنهای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایران ، فکر میکنم که دیگر از بازگشت امام به ایران به اینطرف ، فراوان در نوشتهها گفته شده که دیگر حاجتی نباشد که در بارهاش صحبت کنیم .
و اما خانواده ما سه فرزند داشت که من و دو خواهر هستیم و هم اکنون هر دو خواهرم هستند . ولی پدرم در سال 1341 به رحمت ایزدی پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است . مرگ پدر در زندگی ماجز یک تاثیر عاطفی و یک مقدار بار مسئولیت مادر و خواهر تاثیر دیگری نداشت ، تاثیر شکنندهای نداشت ، البته از نظر عاطفی بسیار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شیوه زندگی من تاثیر بگذارد و آن موقع من ازدواج کرده و دارای فرزند هم بودم .
در اردیبهشت سال 1331 با یکی از بستگانم ازدواج کردم . او هم از یک خانواده روحانی است و ثمره ازدواجمان تا امروز ، 29 سال زندگی مشترک با سختیها و آسایشها و تلخیها و شادیها ( چون همسر من همه جا همراه من بوده در خارج همینطور ، در اینجا همینطور ) چهار فرزند ، دو پسر ودو دختر میباشد .
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل شورای انقلاب شهید بهشتی یکی از مؤثرترین و فعالترین و با استقامت ترین افراد شورای انقلاب بودند و نیز را رای مردم تهران به مجلس خبرگان راه یافت و همچنین از سوی امام امت به رئیس دیوان عالی کشور برگزیده شد .
شهید بهشتی همچنین با تعدادی از افراد مؤمن و معتقد ، حزب جمهوری اسلامی ایران را تاسیس نمودند و ایشان را به دبیر کل حزب برگزیدند و تا لحظه شهادت در این سمت بودند .
یادش گرامی و راهش پررهرو باد
مهدی در دوران تحصیلات متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهدهدار شد.
«مستند عبدالرزاق»
مرحوم حاج عبدالرزاق زین الدین پدر شهید مهدی زین الدین
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دستآوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه کرد.
شهید زینالدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با غائله خلق مسلمان و توطئههای پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زینالدین بیدرنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بیامان علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکرد و با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبندهای بر پیکر لشکریان صدام وارد میآورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در عملیات فتحالمبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید زینالدین در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علیبن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و خطشکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علیبن ابیطالب(ع) در تمام صحنههای نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کنندهای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و حفظ کردند.
خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
شهید زینالدین در کنار تلاش بیوقفهاش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت که جبهههای نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا میکند. همیشه به رزمندگان سفارش میکرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر بپردازند.
او همواره سعی میکرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید مینمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن میپرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا میداشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی مینمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد. همواره به برادران سفارش میکرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
آلبوم تصاویر شهید زین الدین
پوسترهای سردار شهید مهدی زین الدین
شیفتگی و محبت ویژهای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق میورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن حضرت تبعیت مینمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش میداد و سعی میکرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. میگفت: ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری میرسد، یک جان که سهل است، ای کال صدها جان میداشتیم و در راه امام فدا میکردیم.
او در سختترین مراحل جنگ با عمل به گفتههای حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبههها کرد.
حفظ اموال بیتالمال برای شهید زینالدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار میبرد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها میگفت:در مقابل بیتالمال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانهروی میکرد.
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش میکرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینهها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی میتوان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمیاندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار میکرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی میکردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام. خیلیها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق میدانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زینالدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونهای برنامهریزی کرده بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. میگفت:
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد.
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق جان نیروهای رزمنده مینشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش میکشیدند و بر بالای دستهایشان بلند میکردند.
او یکی از فرماندهان محبوب جبههها به شمار میآمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته میشود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب میخواندند.
شهید مهدی زین الدین,شهید زین الدین,فرمانده لشکر علی بن ابی طالب,فرمانده,جبهه,جنگ,تصویر سازی,نقاشی چهره,منتظر,عباس گودرزی,قم,شهادت,
برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید
سردار رحیم صفویفرمانده سابق سپاه درباره او میگوید: شهید مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
شهادت مزدی بودکه خدا برای مجاهدات بی شمار این بنده برگزیده اش قرارداده بود.
در آبان سال 1363 شهید زینالدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را میتوانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه میکرد: ما باید حسینوار بجنگیم؛ حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛ ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم؛ از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
وصیت نامه شهید مهدی زین الدین
بسمه تعالی
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
1- مسائل شرعی:
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
ب)روزه:تعداد190روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.
ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
د)حق الناس:وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیراست.
2- مادیات
الف:بدهکاریها:
1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
3- پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.
ب – بستانکاریها:
1-مبلغ هفتاد و پنجهزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه)اجاره کرده بودند،ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست)نزد پدرم داشتهام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم دادهام جهت بدهیها
پدرم برای خانهای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم میباشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را دادهام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد.مطلب دیگری به ذهنم نمیرسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.