شهادت امام جواد (ع) تسلیت باد
امام جواد (ع) فرمودند: تو را به پنج چیز سفارش می کنم :
اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن
اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن
اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو
اگر مدحت کنند شاد مشو
و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن
بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167
چه کنم در قلوب دیگران باشم ؟
1)تفکر زیبا نسبت به دیگران داشته باش
2) دروغ نگو دیگران از تو دور می شوند
3) صبور باش پیروزی از آن توست
4) با بال فروتنی می توانی پرواز خودت را بر قلب ها تضمین کنی
5) صفت وفا و عاطفه را فراموش نکن
6)پیام محبت را بر قلب ها صادر کن
7)خشم را همچون شربتی گوارا بنوش
8)همیشه به یاد مرگ باش و دنیا را با چشم دنیاداران تماشا مکن
ای بنده من
در دل ، آهسته وآرام،با بیم و امید ،پنهانی و فروتنانه ،با نام های نیک ،صبح و شام ،همه چیزت را از من بخواه
در سال 1364 در بازی های قهرمانی آموزشگاه های کشور، به عنوان بازیکن منتخب استان مرکزی به مسابقات شهرستان ساوه اعزام شد.در این مسابقات واقعاً برای تیم استان یک مهره حیاتی بود. طوری استعداد بازی داشت که در هر پستی از زمین قرار
میگرفت به طور احسن انجام وظیفه میکرد. بعداً وقتی که رفتیم جبهه، آنقدر آماده بود که وقتی بین گردانها مسابقه برگزار میشد، بهترین بازیکن شناخته شد.
ـ بعد از چهلم شهادت برادرش احمد در سال1364، یک روز با برادرم علی صحبت میکردم. میگفت: حالا که احمد شهید شده، نوبت من است. نباید اسلحه اش روی زمین بماند. می بایست راه او را ادامه بدهم. به اش گفتم: اجازه بده سالگرد تمام شود بعد اقدام کن؛ ولی قبول نکرد. علی آقا طی یک مدت، مقدمات اعزام به جبهه را مخفیانه انجام داد. یک شب در مراسم دعای توسل در منزل شهید محسنی مرا آرام صدا زد و گفت: امشب عازم جبهه ام. ساکم را پشت آبسردکن ایستگاه قطار مخفی کرده ام. بیا برویم ایستگاه، هر موقع من گفتم ساکم را بده تا سوار قطار شوم. در آن زمان برادرم یک دوچرخه داشت. با هم با دوچرخه به ایستگاه قطار رفتیم. ایستگاه مملو از رزمندگان اسلام بود. در ایستگاه دوستان و بچه های محل هم حضور داشتند که دسته جمعی میخواستند به منطقه بروند. ما هم به آنها پیوستیم. یکی از دوستان به نام ابوالفضل رسولی از علی پرسید: شما اینجا چکار میکنید؟! یک موقع هوس جبهه نکنی! احمد تازه شهید شده و خانواده ات طاقت ندارند. علی چون قرار بود مخفیانه سوار شود، جوابی نداد. قطار آماده حرکت بود. بچه ها از یکدیگر خداحافظی میکردند. وقتی بچه ها سوار شدند در یک لحظه علی آقا ساکش را از پشت آبسردکن توسط من بر داشت و سوار قطار شد و راهی جبهه ها شد.
ـ یکی دوستان شهید گفت بعد از عملیات، گردان حضرت معصومه سلام الله علیه طی 24 ساعت پیاده روی در منطقه مستقر شدند. شهیدعلی هوشنگی به همراه سه نفر از دوستان خویش در یکی از سنگرهای روی تپه قرار داشتند. حدوداً ساعت شش بعدازظهر بود که دشمن توسط توپخانه خویش شروع به پاتک کرد. در یک لحظه خمپاره ای وارد سنگر آنها شد و انفجار صورت گرفت. با عجله نزدیک شدم؛ ایشان، مجتبی شهابی و شهیدعلی کرمانی را غرق در خون دیدم. واقعاً مظلوم شهید شدند
قبر هرروز پنج بار تو را صدا می زند:
1-من خانه فقر هستم با خودتان گنج بیاورید. (گنج = لااله الا الله )
2- من خانه ترس هستم با خودتان انیس بیاورید .( انیس= تلاوت قران)
3- من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بیاورید. (پادزهر= صدقه وخیرات )
4-من خانه تاریکی ها هستم با خودتان روشنایی بیاورید.(نماز و نماز شب)
5-خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاورید.(عمل صالح)